سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ عکس

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دهگردو

    نظر

محمد جواد حسنی

 

این هم یک عکس بسیار زیبا از آبشار کهکو حالشو ببرید

راستی عکاس این عکس ها هم عقیل حسنی پسر عموی بنده است

از ایشون بخاطر عکسهاشون تشکر میکنم

 

دهگردو /کهکو

این هم یه منظره از بالای روستای دهگردو

دهگردو /کهکو


(بدون عنوان)

    نظر

سلام به گرمی خورشید

 

سلامی به تمامی بازدید کننده گان این وبلاگ لتفا نظرات خدتون

 

رو برای ما ارسال کنید یادتوم نره بیننده عزیز ....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟><<<»»


بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

    نظر


بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:

  ” از این عشق حذر کن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،

آب، آیینة عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“

 باز گفتم که : ” تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

 اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...

 اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

 یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

 رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

 بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


اسلام دروغین از نگاه دکتر شریعتی

    نظر

نان

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،

 حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،

 حرفت را هم من می زنم

 و تو فقط برای من کف بزن.

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،

 حرفت را هم خودت بزن

 و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.


اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده

 و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،

 اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن.